کد مطلب:129547 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

دروغ بستن عمر سعد بر امام
طـبری نقل می كند كه عمر سعد پس از دیدار با امام، به یزید نامه ای نوشت كه متن آن چـنـیـن اسـت: اما بعد، خداوند آتش را خاموش كرد، سخن را یكی نمود و كار امت را به صلاح آورد! ایـنـك حسین به من قول داده است كه به همان جا كه آمده باز گردد، یا اینكه او را به هر كدام از مرزهای اسلامی كه بخواهیم بفرستیم؛ و مانند یكی از مسلمانان باشد و حق و حقوقی مـانـند آنان داشته باشد. یا اینكه نزد امیرالمؤمنین، یزید، بیاید و دست در دست او بگذارد تـا در كـار مـیـان خـودش و او نـظـر دهد، ایـن كـار مـوجب خوشنودی شما و صلاح امّت است. [1] .

شایان توجه است كه طبری این نامه و نیز آن نامه ای را كه آن سه مطلب دروغ را به امام نـسـبـت مـی دهـد، از ابـی مـخـنـف، از مـجـالد بن سـعـیـد هـمـدانـی [2] و صقعب بن زهـیر [3] نقل می كند.


اگر خبر این نامه درست باشد و این دو راوی مضمون آن را می دانسته اند، به گمان قوی خبر آن سه مطلب دروغی كه بر امام (ع) نسبت داده اند از مـضـمـون ایـن نـامـه سـاخـتـه شـده باشد؛ و چنانچه حتی خبر این نامه درست نباشد، جز اول و دوم هـر دو از یـك مـنـبـع دروغ صـاده شـده اسـت. اكـنـون جـای ایـن سـؤال است كه بر فرض درستی خبر این نامه! انگیزه عمر سعد از بستن چنین دروغی به امام (ع) چه بوده است؟

بدون شك عمر سعد همانند دیگر جنایتكاران سپاه ابن زیاد می دانست كه امام (ع) به حكومت سـزاوارتـر اسـت: هـمـان طور كه می دانست چنانچه در این رویارویی كه او فرمانده سپاه اموی است حسین را بكشد، ننگ و رسوایی همیشگی را برای خود خریده است.

ولی در بـاطـن نـیز سخت اسیر آرزوی حكومت و نعمت های ری بود! از این رو نمی دانست كـه چـگـونـه از ایـن تـنـگـنـا بـیـرون آیـد، كـه هـم مـرتـكـب جـنـایـت قتل حسین (ع) نشود و هم حكومت ری را از دست ندهد!

در مـیـان صـفـوف سپاه ابن زیاد افراد بسیاری مانند ابن سعد بودند كه هم می خواستند جـایگاه و منافع دنیویشان را حفظ كنند و هم در جنایت كشتن حسین شركت نجویند؛ مانند شبث بن ربعی و بسیاری دیگر. لیكن دلهای اینان سنگ شده بود ـ زیرا ضعف روحی و روانی توان اتخاذ موضع درست را از آنان گرفته بود ـ در نتیجه شیطان بر آنان چیره گشته، آنـهـا را بـه ارتكاب زشت ترین و فجیع ترین جنایت های تاریخ وادار ساخته بود، در حالی كه پندارشان این بود كه به خواسته هایشان از این دنیای فانی می رسند؛ یا آنچه در دست دارند برای آنها می ماند!


[1] همان.

[2] مـجـالد بـن سعيد همداني: منابع رجالي شيعه درباره وي چيزي ننوشته اند. اما ذهـبـي از عـالمـان اهل تسنن درباره اش مي گويد: او در دوران گروهي از صحابه به دنيا آمـد، ولي از آنـهـا چـيـزي نـدارد و در شـمـار تـابـعـان خردسال محسوب مي گردد، و در حديثش سستي ديده مي شود. بحار مي گويد. يحيي بن سـعـيـد او را تـضـعـيـف مـي كـرد و عـبـد الرحـمـن بـن مـهـدي چـيـزي از او نـقـل نمي كرد. احمد بن حنبل او را چيزي نمي ديد و مي گفت: او چيزي نيست. ابن معين گفته است: به او احتجاج نمي شود؛ و يك بار گفته است: ضعيف است.

و ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 285.

[3] صـعـقـب بن زهير: تنها چيزي كه در كتاب هاي رجالي درباره وي ديده ايم سخن نـمـازي اسـت كـه مـي گـويـد: او را يـاد نـكـرده انـد. نـصر بن مزاحم از عمر بن سعد از او قضاياي صفين را نقل كرده است. (كتاب صفين، ص 11، و 519). ر.ك: مستدركات: علم الرجال الحديث، ج 4، ص 268، شماره 7118.